سخنی از حضرت دوست....

ساخت وبلاگ
به سختی پریا را دارم میخونم راستش ادبیات ضعیفی داره مشخص نیست کی داره صحبت میکنه از حالات اشخاص در لحظه دیالوگ گفتن سخنی گقته نشده و فقط تند تند جملات تکرار شدند حتی جایی بوده متوجه نشدی سخن گفته شده مربوط به کدوم شخصیت هستبه احتمال زیاد باید جزو کارهای اولیه خانم فهیمه رحیمی باشهچون تو کتاب شیدایی تقریبا نثری شیوا و جالب دارند شیدایی کتاب متفاوت تری نسبت به بقیه کارهاشون هست که خوب من را تونست جذب کنه هر چند کلا رمان نویسی های اخیر خیلی پیشرفت داشته به نسبت کارهای قدیم به هر حال من هنوز نتونستم پریا را تموم کنم ولی چیزی نمونده فکر کنم کمتر از یک سوم کتاب مونده باشه سمفونی مردگان کار جالبی هست که به خاطرات یک خانواده برمیگرده خاطراتی که داخلش خرافه، سادگی، دیدگاه‌های مختلف اعضا یک خانواده و حتی همشهریها مطرح شده ..در مورد برادری که با بقیه آدم ها متفاوت بود و این تفاوت و هوش زیاد چون در دوران خودش ناشناخته بود باعث شد تا این جوون کم کم ترد شده و این آزار و اذیت ها اون رو به جنون بکشونه من خودم خیلی جذب این کتاب شدم ولی خب چون نسخه پی دی اف اون تو سیستم اداریم هست و فقط تایم نماز و ناهار به اندازه نیم ساعت نهایتا ۴۰ دقیقه میخونم کمی طول کشیدبافته های رنج محمد علی افغانی هم شروع کردم ولی خب فکر نکنم ادامه بدم چون کتاب قطوری هست و من فعلا میخوام مشغول خونه تکونی بشم ولی شایدم شبها خوندم داستان مربوط به مردی میشه به اسم رضوان که همسری بی سواد ولی فوق العاده باهوش داره و شخصیت مرد داستان به شدت همسرش را به عنوان یک استادکار در قالیبافی قبول داره فعلا روایت از زبان رضوان و در وصف همسرش و شرایط زندگیشون هست. میدونم آقای افغانی آثار زیبا و قوی دارند و مطمعنم از کتاب خوشم میاد ولی واق سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 27 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 0:04

وقت کم دارم برای خونه تکونی

برای کمک به مامان

برای مطالعه

برای باشگاه

برای خرید

کلا وقت کم دارم...

نوشته شده در دوشنبه سی ام بهمن ۱۴۰۲ساعت 22:16 توسط f.sh|

سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 26 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 0:04

از دیروز عصر تا حالا مغزم درد میکنهیکی رفته تو مغزم داره همش حرف میزنههر کاری میکنم خفه نمیشهگاهی هم با پتک میکوبند رو مغزمو بدتر از همه همش داره حرفهاش را تکرار میکنهتو سرم صداها اکو میشنحتی زمزمه ها بلند هستندظرفیتم پر پر شدهچند نفر، چند زندگی فدای یک دیوونه داره میشهماها محکوم هستیمزور و ظلم به همه چی میچربهفرق نداره ظلم حکومت باشه یا ظلم مادرانههمش آدم ها را نابود میکنهتبرها دقیقه به پایه ها اصابت می کنندریشه داره خشک میشهرفتم روانشناس گفتم درمان نمیخوام فقط بهم گوش کنطفلک فقط گوش دادوسطاش اشک ها اومدن رفتن، ولی ادامه دادمآخرش تشکر کردم اومدم ولی هنوز پرمپیمانه پر شده لبریز شده ...از همه طرف تحت فشار قرار گرفتمهمه به من زنگ میزننآخرش هم دیوونه برنده شده و داره میخندهصدای قهقهه هاش به گوشم آسیب میزنهچشم‌هاش خون دارن، آخرش میکشهظلم مادرانه خفمون کرد ظلم مادرانه یا جهل طبیعت؟اسمش ظلم نیست ولی روا نیست این همه ستمبه روانشناس میگم وقتی تو وبم می نویسم نظرات منفی میاد سمتمقضاوتم می‌کنند میگه اونجا ننویسرو کاغذ بنویسنمیتونماخه کاغذ ها را می بینند و نوشتن را ازم میگیرن...نظرات را میبندم چون نمیخوام قضاوتم کنیدمن یک بیمار روانی نیازمند کمک هستم نوشته شده در پنجشنبه سوم اسفند ۱۴۰۲ساعت 12:13 توسط f.sh سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 26 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 0:04